هدی ساداتهدی سادات، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره

امیــــــد آسمـــــــــانی زندگـــــــــی

آتلیه هدی سادات در سن 9ماهگی

                                                                                           نازنینم تو اون روزی که رفتیم آتلیه اصلا خوشحال نبودی وانمیستادی که خاله فریبا عکس بگیره و این دو تا عکس رو به سختی خاله ازت گرفت چون یه کم سرما هم خورده بودی و گرفتن عکسها موکول شد به وقتیکه قند عسلم سرحال باشه الهی بمیرم برات مامان که دندون در آوردنت از یه طرف وسرماخوردگی ات هم از طرف دیگه ...اصلا حالت خوب نبود تازه لاغر ه...
8 فروردين 1393

اینم محمد وهدی کوچولوهای ناز که شدن شبیه پت و مت

دختر گلم این روزها خیلی بازیگوش شدی همش از این ور و اون ور میگیری که پاشی وایستی اصلا دوست نداری بشینی وکلمه هایی که یاد گرفتی ومیتونی قشنگ تکرارشون کنی عبارت اند از(مامان_بابا_بریم_آره _علی_عطیه_آب_زرد_قرمز_هویچ_عمه_)وهروقت که غذا میخوای وگرسنه ای میگی بهه.خیلییییییییییی.دووووووست.داااااااااااریم.نازنینم ...
10 بهمن 1392

هدی کوچولو و کاری که مامان وباباقادر به انجامش نیستند

  هدی جونم تو خیلی سی دی دوست داری برای بازی کردن وحدودا چند شب قبل درست وقتیکه بغل بابایی بودی وبابایی از فاصله 1متری وایستاده بود و داشت فوتبال تماشا میکرد ومن هم توی اتاق ومشغول کارهام یه دفعه بابایی صدام کرد وگفت که زود بیام تو حال وقتیکه اومدم دیدم که تو با سی دی این کار رو کردی چطوری شو نمیدونم و هر چی من و بابایی تمرین کردیم نتونستیم که این کار رو انجام بدیم ...
28 دی 1392

9ماهگی هدی سادات ..بدون شرح..

      دخترقشنگم این شیطونی تو مربوط به 2شب قبل میشه که داشتم آماده ات میکردم که بریم مهمونی وبابایی هم رفت پارکینگ که ماشین رو روشن کنه که تا موقعی که ما میریم بیرون ماشین گرم شده باشه و من همین که اومد کاپشنتو تنت کنم که بریم یه دفعه دیدم کیف پولمو اینقدر خوشگل به همش ریختی خیلی بامزه شده بودی چیزی نمونده بود که مامانی تورو بخوره که یه دفعه بابایی اومد . ...
21 دی 1392